پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی
پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی

ای آنکه از دیار من آخر گریختی(نادر نادر پور)


در سایه ی باد

*
ای آنکه از دیار من آخر گریختی
چون شد که از تو باز نیامد نشانه ای

از بعد رفتنت نشناسم جز این دو حال
رنج زمانه ای و گذشت زمانه ای

در کوره راه زندگیم جای پای تست
پایی که بی گمان نتوانم بدو رسید

پایی که نقش هر قدمش نقش آرزوست
کی می توانم اینکه به هر آرزو رسید

افسوس ! ای که عشق من از خاطرت گریخت
چون شد که یک نظر نفکندی به سوی من

می خواستم که دوست بدارم ترا هنوز
زیرا به غیر عشق نبود آرزوی من

بیچاره من ، بلازده من ، بی پناه من
کز ماجرای عشق توام جز بلا نماند

از من گریختی و دلم سخت ناله کرد
کان آشنا برفت و مرا آشنا نماند


نادر نادر پور

تو ای رامین تو ای دیرینه دلدارم !(نادر نادر پور)


  تو ای رامین تو ای دیرینه دلدارم !
  چو می خواهم که نامت را نهانی بر زبان آرم
  صدا در سینه ام چون آه می لرزد
  چو می خواهم که نامت را به لوح نامه بنگارم
  قلم در دست من بیگاه می لرزد
  نمی دانم چه باید گفت
  نمی دانم چه باید کرد
  به یاد آور سخنهای مرا در نامه ی پیشین
  سخن هایی که بر می خاست چون آه از دلی غمگین
  چنین گفتم در آن نامه :

  ـ (( ...اگر چرخ فلک باشد حریرم
  ستاره سر به سر باشد دبیرم
  هوا باشد دوات و شب سیاهی
  حرف نامه : برگ و ریگ و ماهی
  نویسند این دبیران تا به محشر
  امید و آرزوی من به دلبر
  به جان من که ننویسند نیمی
  مرا در هجر ننمابد بیمی ... ))

  من آن شب کاین سخن ها بر قلم راندم
  ندانستم کزین افسانه پردازی چه می خواهم
  ولی امروز می دانم :
  نه می خواهم حریر آسمان ، طومار من گردد
  نه می خواهم ستاره ترجمان عشق افسونکار من گردد
  دوات شب نمی آید به کار من
  نه برگ و ریگ و ماهی غمگسار من
  حریر گونه ام را نامه خواهم کرد
  سر مژگان خود را خامه خواهم کرد
  حروف از اشک خواهم ساخت
  مگر اینسان توانم نامه ای اندوهگین پرداخت ...


نادر نادر پور

ای شما پرندگان دور:سالیان سبز،سالیان کودکی!(نادر نادر پور)

ای شما پرندگان دور:
سالیان سبز،
سالیان کودکی!

سالیان سبزی ضمیر و سبزی زمین،
روزگار خردسالی من و جهان،
سالیان خاکبازی من و نسیم،
تیله‌بازی من و ستارگان،

تاب خوردن من و درخت با طناب نور.
ای پرندگان جاودانه در عبور:
سالیان سبز،
سالیان کودکی!

سالیان قصه‌های ناشنیده‌ای که دایه گفت
– قصه‌های دیو، قصه‌های حور –
سالیان شیر و خط و سالیان طاق و جفت،
سالیان گوجه‌های کال و تخمه‌های شور،
سالیان خشم و سالیان مهر،
سالیان ابر و سالیان آفتاب،
سالیان گف – میان دفتر سفید –

پر – میان صفحه‌ی کتاب –
سالیان همزبانی قلم
با مداد سوسمار اصل،
سالیان جامه‌های کازرونی چهار فصل
چهره‌های ساده عروسکی،
سالیان سبز،
سالیان کودکی.
سالیان "رفتن علی کنار حوض".
"طوطی رضا"،
"آش، سرد شد"،
"سار از درخت پر کشید"،

سالیان فتح رستم و شکست اشکبوس،
جنگ موش و گربه عبید،
بوی جوی مولیان رودکی،
سالیان صبح خیزی بزرگمهر،
کامرانی برادران برمکی،

سالیان سیز
سالیان کودکی!
سالیان باغ بی‌درخت مدرسه،
ترکه‌های تازه‌ی اناز،
دست‌های کوچک کبود،
سالیان خنده و سلام و بازی و سرود.
سالیان آن کلاس درس

– آن دژ گشاده در طلایه‌ی افق،
آن در گشوده بر سپیده‌ی بهشت –
سالیان آن یگانه تخته‌ی سیاه

با گچ سفید سرنوشت،
سالیان خامی خیال،
سالیان پاکی سرشت.
ای شما پرندگان دور:
سالیان بی‌نشان کودکی!
سالیان مهربانی خدا!
من کجا، شما کجا؟

من دگر نه آن کسم که پیش چشم اوستاد
بر جبین تخته‌ی سیاه، داغ واژه‌ی سفید می‌نهاد
حالیا، منم که در حضور سرنوشت
با سر سفید، شرمم آید از سیاهی سرشت

می‌هراسم از سؤال و می‌گریزم از نگاه،
با لب خموش، می‌رسم به‌انتهای راه.
آری ای پرندگان سالیان دور!
ای ستارگان آسمان صبحگاه!

بنگرید، این منم:
بر ضمیر لوحه‌ای سفید،
نقش نقطه‌ای سیاه.

 

نادر نادر پور

ابلیس ای خدای بدیها تو شاعری(نادر نادر پور)

ابلیس ای خدای بدیها تو شاعری
من بارها به شاعری ات رشک برده ام

شاعر تویی که این همه شعر آفریده ای
غافل منم که این همه افسوس خورده ام

عشق و قمار شعر خدا نیست شعر توست
هرگز کسی به شعر تو بی اعتنا نماند

غیر از خدا که هیچ یک از این دو را نخواست
در عشق و در قمار کسی پارسا نماند

زن شعر توست با همه مردم فریبی اش
زن شعر توست با همه شورآفریدنش

آواز و می که زاده طبع خدا نبود
این خوردنش حرام شد آن یک شنیدنش

در بوسه و نگاه تو شادی نهفته ای
در مستی و گناه تو لذت نهاده ای

بر هر که در بهشت خدایی طمع نبست
دروازه بهشت زمین را گشاده ای

اما اگر تو شعر فراوان سروده ای
شعر خدا یکی است ولی شاهکار اوست

شعر خدا غم است، غم دلنشین و بس
آری غمی که معجزه آشکار اوست

 

 

نادر نادر پور