پیادگانِ فالِ سکوت
هنوز پارهای از آسمانِ ما آبی بود
که ابری عجیب آمد وُ
ناگهان باریدن گرفت.
شنیدهایم که آب
روشناییِ کاملِ دریا و کبوتر است،
این باورِ اقبالِ آینه را
ما هم به فالِ سکوت وُ
شکستنِ شبِ آن همیشه گرفتیم،
اما چه رگباری ...!
چه رگبار پُرگویِ بیفرصتی
که نوبت از خوابِ گریه گرفته بود.
باورش دشوار است
اما پیادگانی که بی سرپناه
از پیِ آن چراغِ شکسته آمده بودند
میگفتند ما
هنوز همهی آوازهایمان را نخواندهایم
همهی ورقپارههای گُل وُ
گِشنیزِ نیامده را بازی نکردهایم
دروازههای دریا دور وُ
ما خسته و این تلفنِ بیپیر هم
که زنگی نمیزند.
ما بغضمان گرفته است
میخواهیم هم باد بیاید و هم آسمان، آبی وُ
هم این خشتِ تشنه
در خوابِ آب از آینه بگوید.
دارم دُرست میگویم
حرفم را پس خواهم گرفت،
با شما نبودم
شما را نمیدانم
اما آنجا پرندهایست
که هی مرا پناه گلبرگِ ستارهای خاموش میخواند،
ستارهای خاموش
با چراغِ شکستهاش در دست
که از دروازههای بیگُل و گِشنیزِ آسمان میگذرد.
هی ... هی بازیِ به نوبتنشستهی بیپایان!
پس کی؟
پس فرصتِ ترانهبازیِ باران و بوسه کی خواهد رسید؟!
سید علی صالحی
دعای زنی در راه ... که تنها میرفت.
**
تنها برای تو ای مونس آدمی
تنها برای ملتِ صبورِ تو ای ترانهی آدمی
تنها برای تو ای پروردگارِ واژه
تنها برای تو
شاعرِ گمنامِ آن سوی پنجره!
من آرزومندم
آرزومندِ آزادیِ شما
بسیاریِ عدالت، آینههای پاک
لبخندِ خاصِ خدا ...!
من آرزومندِ هرآنچه بهترینم
هرآنچه برای شماست
از بوده بود، از هست
از بودهاست:
خوبیها، شادمانیها، یاوریها.
همینطور خوب است
شعر ... یعنی چه؟!
دوستت میدارم
دخترِ دورِ هفت دریای آسمان
آسمانیِ نزدیک به یکی پیالهی آب!
من تشنهام به خدا
با من گریه کن
جهان بر خواهد خواست.
ما احترامِ شقایق
به اوایلِ اردیبهشتِ امسالیم.
عزیزم
درمانبخشِ زخمهای دیرینِ من
رازِ بزرگِ دخترانِ ماه
شفاخوانِ شبِ گریهها
ریرا
آبها همه از تو زندهاند
آدمیان همه از تو زندهاند
علف همه از تو سبز
آسمان همه از تو آبیِ عجیب!
پس کی خواهی آمد!؟
من خستهام، خرابم، خُرد و خَرابم کردهاند
دیگر این کلماتِ ساکتِ صبور هم فهمیدهاند!
هی دَر هَم شکنندهی تب من و تاریکیِ مردمان
هی دَر هم شکنندهی ترسِ من و تنهاییِ مردمان
نیکی پیش بیاور، بیا
دُرُستی پیش بیاور، بیا
عشق پیش بیاور، بیا
بیا ... اعتمادِ بزرگ
یقینِ بیپایانِ هر چه زنانگی ...!
سید علی صالحی