پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی
پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی

گاهی همین‌طوری از خانه بزن بیرون(سید علی صالحی)


گاهی همین‌طوری از خانه بزن بیرون
بی‌خیالِ هر چه که هست!

وَهمِ هوا از حیرتِ نمورِ علف لبریز است
خنکاست
خدایی کن!
عشق همین است دیگر.

تو باید از گردنه‌های باران‌گیرِ بسیاری بگذری
این را پایت نوشته‌اند.

دست بردار دختر!
گاهی باید تنها برای یکی پاره‌نور،
شنیدنِ یک تکه، یک ترانه حتی
همتایِ صبوح‌کشانِ سحری
از هزار و یک شبِ این آسمانِ خواب‌آلوده بگذری!

خیال کردی تو
عشق فقط لابه‌لایِ کلماتِ ساده‌ی من است؟
هوو ... راه‌ها مانده تا خیلی غروب!



سید علی صالحی

http://www.seyedalisalehi.com/cgi-bin/content.pl?f=15&t=64

سلام حال همه ما خوب است (سید علی صالحی)


سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار ... هی بخند!
بی‌پرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
یادت می‌آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ری‌را جان
نامه‌ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت می‌نویسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن!



سید علی صالحی

برایم سیگاری بگیران (سید علی صالحی)


برایم سیگاری بگیران
من از ماهِ دُرُشتِ گلگون می‌ترسم،
من این ساعتِ خسته را
برای هجرتِ شبانه ... کوک نخواهم کرد.


چقدر ساده‌ایم ری‌را!
نه تو، خودم را می‌گویم
من هنوز فکر می‌کنم سیب به خاطرِ من است
که از خوابِ درخت می‌افتد.


در آینه می‌نگرم
و از چاهی دور
صدای گریه‌ی گُلی می‌آید
که نامش را نمی‌دانم!


ری‌را ...!
گفتی برایت
از آن پرنده‌ی کوچکی
که تمامِ بهار ... بی‌جُفت زیسته بود، بنویسم!
باشد ... عزیزِ سال‌های دربه‌دری ...!
راستش را بخواهی
بعد از رفتنِ تو
دیگر کسی به آینه نگفت: - سلام!
شایع شده است
این سالها شایع شده است
که آن پرنده‌ی کوچک
روحِ شاعری از قبیله‌ی دریا بود،
یک شب آوازِ کودکی از بامِ دریا شنید،
صبح که برخاستیم
باد ... بوی گریه‌های سیاوش می‌داد،
و کسی نبود
و کسی نمی‌دانست
بر طشت‌های زرینِ گَرسیوَز
هزار کبوترِ بی‌سر
شبیهِ ستاره مُرده‌اند!


سید علی صالحی

هنوز پاره‌ای از آسمانِ ما آبی بود(سید علی صالحی)

 

 

پیادگانِ فالِ سکوت


هنوز پاره‌ای از آسمانِ ما آبی بود
که ابری عجیب آمد وُ
ناگهان باریدن گرفت.


شنیده‌ایم که آب
روشناییِ کاملِ دریا و کبوتر است،
این باورِ اقبالِ آینه را
ما هم به فالِ سکوت وُ
شکستنِ شبِ آن همیشه گرفتیم،
اما چه رگباری ...!
چه رگبار پُرگویِ بی‌فرصتی
که نوبت از خوابِ گریه گرفته بود.


باورش دشوار است
اما پیادگانی که بی سرپناه
از پیِ‌ آن چراغِ شکسته آمده بودند
می‌گفتند ما
هنوز همه‌ی آوازهایمان را نخوانده‌ایم
همه‌ی ورق‌پاره‌های گُل وُ
گِشنیزِ نیامده را بازی نکرده‌ایم
دروازه‌های دریا دور وُ
ما خسته و این تلفنِ بی‌پیر هم
که زنگی نمی‌زند.
ما بغضمان گرفته است
می‌خواهیم هم باد بیاید و هم آسمان،‌ آبی وُ
هم این خشتِ تشنه
در خوابِ آب از آینه بگوید.
دارم دُرست می‌گویم
حرفم را پس خواهم گرفت،
با شما نبودم
شما را نمی‌دانم
اما آنجا پرنده‌ای‌ست
که هی مرا پناه گلبرگِ ستاره‌ای خاموش می‌خواند،
ستاره‌ای خاموش
با چراغِ شکسته‌اش در دست
که از دروازه‌های بی‌گُل و گِشنیزِ آسمان می‌گذرد.

هی ... هی بازیِ به نوبت‌نشسته‌ی بی‌پایان!
پس کی؟
پس فرصتِ ترانه‌بازیِ باران و بوسه کی خواهد رسید؟! 

 

سید علی صالحی

http://www.seyedalisalehi.com/cgi-bin/content.pl?f=12&t=1

دعای زنی در راه ... که تنها می‌رفت(سید علی صالحی)


دعای زنی در راه ... که تنها می‌رفت.
**

تنها برای تو ای مونس آدمی
تنها برای ملتِ صبورِ تو ای ترانه‌ی آدمی
تنها برای تو ای پروردگارِ واژه
تنها برای تو
شاعرِ گمنامِ آن سوی پنجره!


من آرزومندم
آرزومندِ آزادیِ شما
بسیاریِ عدالت، آینه‌های پاک
لبخندِ خاصِ خدا ...!


من آرزومندِ هرآنچه بهترینم
هرآنچه برای شماست
از بوده بود، از هست
از بوده‌است:
خوبی‌ها، شادمانی‌ها، یاوری‌ها.
همین‌طور خوب است
شعر ... یعنی چه؟!


دوستت می‌دارم
دخترِ دورِ هفت دریای آسمان
آسمانیِ نزدیک به یکی پیاله‌ی آب!
من تشنه‌ام به خدا
با من گریه کن
جهان بر خواهد خواست.
ما احترامِ شقایق
به اوایلِ اردی‌بهشتِ امسالیم.


عزیزم
درمان‌بخشِ زخم‌های دیرینِ من
رازِ بزرگِ دخترانِ ماه
شفا‌خوانِ شبِ گریه‌ها
ری‌را


آب‌ها همه از تو زنده‌اند
آدمیان همه از تو زنده‌اند
علف همه از تو سبز
آسمان همه از تو آبیِ عجیب!


پس کی خواهی آمد!؟
من خسته‌ام، خرابم، خُرد و خَرابم کرده‌اند
دیگر این کلماتِ ساکتِ صبور هم فهمیده‌اند!


هی دَر هَم شکننده‌ی تب من و تاریکیِ مردمان
هی دَر هم شکننده‌ی ترسِ من و تنهاییِ مردمان
نیکی پیش بیاور، بیا
دُرُستی پیش بیاور، بیا
عشق پیش بیاور،‌ بیا
بیا ... اعتمادِ بزرگ
یقینِ بی‌پایانِ هر چه زنانگی ...!


سید علی صالحی