پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی
پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی

بود ایا که خرامان ز درم باز آیی ز (عراقی)

بود ایا که خرامان ز درم باز آیی
گره از کار فرو بسته ما بگشایی

نظری کن که به جان آمد ام از د لتنگی
نظری کن که خیا لی شدم از تنهایی

گفته بودی که بیایم چو به جان آیی تو
من به جان آمده ام اینک تو چرا می نایی

بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف توشدم سودایی

همه عالم به تو می بینم و این نیست عجب
به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی

پیش از این گر دگری دردل من می گنجید
چز ترا نیست کنون در دل من گنجایی

جز تواندر نظرم هیچ کسی می ناید
وین عجب تر که تو خود رویی به کس ننمایی

گفتی :از لب بدهم کام عراقی روزی
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی

 

فخرالدین عراقی

 

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جـدایی (عراقی)

 

 


ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جـدایی
چــه کنم که هست اینها گل باغ آشنــــایــی

همه‌شب نهاده‌ام سر، چو سگان بر آستانت
کــــه رقـیـب در نیـایـد به بهانــهء گدایـــــــــی

مـــژه‌ها و چـــشم یارم به نظر چـــنـان نماید
که میـان سنبلستـان چرد آهـــوی ختــایـــی

در گلستان چشمم زچه رو همیشه باز است
به امیـــد آنکه شاید تو به چــشم من درآیــی

ســر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گــلشن
که شنیــــده‌ام ز گلها همه بوی بــــــی‌وفایی

به‌کدام مذهب‌ست این به‌کدام ملت‌است این
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چــرایی

به طـــــواف کعبه رفتم به حــــــرم رهم ندادند
که برون در چـــــه کردی که درون خـــــانه آیی

به قــــــمارخــــــانه رفــتـم، همـه پاکـباز دیدم
چو به صــــــومــــعه رسیـدم همه زاهد ریایی

در دیـــر مــی‌زدم من، که یـکـــی ز در در آمد
که: درآ، درآ، عراقی! که تو خاص از آن مـایی 

 

 
فخرالدین عراقی