این سیل لحظهها که ز جا میبرد مرا
از هر چه هست و نیست جدا میبرد مرا
رودی که از ازل به ابد میکشد زمان
دانی که از کجا به کجا میبرد مرا
با رقص صوفیانه بر امواج جذبهها
تا بحر بیکرانهی لا میبرد مرا
هر جا نواخت چنگ محبت نوای دل
آهنگ نینوا ز نوا میبرد مرا
تنهاترین پرندهی عاشق دل من است
آنجا که هست مهر و وفا میبرد مرا
در کوچه باغ یاد تو ای مهربانترین
بوی گلم که باد صبا میبرد مرا
قانون عشق و شور تماشایی جنون
تا چشمهی زلال شفا میبرد مرا
بر دوش آفتابم و دست بلند عشق
دستی که در هوای خدا میبرد مرا
در خلوتی که بال ملائک نمیرسد
با پای اشک، دست دعا میبرد مرا
گلبانگ آسمانی آن روح سرمدی
تا قلههای قاف بقا میبرد مرا
ای دوزخ زمین که ز ما گُر گرفتهای
میآید آنکه از من و ما میبرد مرا
نصر اله مردانی