پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی
پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی

گشت یکی چشمه ز سنگی جدا(نیما یوشیج)

 

چشمه کوچک

گشت یکی چشمه ز سنگی جدا
 غلغله زن ، چهره نما ، تیز پا

گه به دهان بر زده کف چون صدف
گاه چو تیری که رود بر هدف

گفت : درین معرکه یکتا منم
تاج سر گلبن و صحرا منم

 چون بدوم ، سبزه در آغوش من
 بوسه زند بر سر و بر دوش من

چون بگشایم ز سر مو ، شکن
 ماه ببیند رخ خود را به من

 قطره ی باران ، که در افتد به خاک
 زو بدمد بس کوهر تابناک

 در بر من ره چو به پایان برد
 از خجلی سر به گریبان برد

 ابر ، زمن حامل سرمایه شد
 باغ ،‌ز من صاحب پیرایه شد

 گل ، به همه رنگ و برازندگی
 می کند از پرتو من زندگی

در بن این پرده ی نیلوفری
کیست کند با چو منی همسری ؟

زین نمط آن مست شده از غرور
 رفت و ز مبدا چو کمی گشت دور

 دید یکی بحر خروشنده ای
 سهمگنی ، نادره جوشنده ای

 نعره بر آورده ، فلک کرده کر
دیده سیه کرده ،‌شده زهره در

 راست به مانند یکی زلزله
 داده تنش بر تن ساحل یله

 چشمه ی کوچک چو به آنجا رسید
 وان همه هنگامه ی دریا بدید

 خواست کزان ورطه قدم درکشد
 خویشتن از حادثه برتر کشد

 لیک چنان خیره و خاموش ماند
 کز همه شیرین سخنی گوش ماند

خلق همان چشمه ی جوشنده اند
 بیهوده در خویش هروشنده اند

 یک دو سه حرفی به لب آموخته
 خاطر بس بی گنهان سوخته

لیک اگر پرده ز خود بردرند
 یک قدم از مقدم خود بگذرند

 در خم هر پرده ی اسرار خویش
 نکته بسنجند فزون تر ز پیش

 چون که از این نیز فراتر شوند
 بی دل و بی قالب و بی سر شوند

 در نگرند این همه بیهوده بود
 معنی چندین دم فرسوده بود

 آنچه شنیدند ز خود یا ز غیر
 و آنچه بکردند ز شر و ز خیر

 بود کم ار مدت آن یا مدید
 عارضه ای بود که شد ناپدید

 و آنچه به جا مانده بهای دل است
کان همه افسانه ی بی حاصل است

 


نیما یوشیج