کَم کَمَک سحر داره هوا رو روشن میکنه
آسمون پیراهن آبیشو بر تن میکنه
یه شبی هم که تو مهربون شدی با دل من
صبح ناخونده داره دشمنی با من میکنه
هر شبی که دست تو مهمون دستم میمونه
تا خود صبح چش من مواظب آسمونه
نکنه دزده بیاد ستاره ها رو ببره
نکنه خروس همسایه بی موقع بخونه
پلکاتو رو هم بذار، نذار که آفتاب بتابه
خودتو به خواب بزن، بذار که خورشید بخوابه
من می خوام یک شبمو (هزار و یک شب) بکنم
می دونم آرزوهام همیشه نقش بر آبه
محمد علی بهمنی