پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی
پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی

زندگی دفتری از خاطره هاست (مهدی سهیلی)


زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی شیرین
خاطراتی مغشوش
خاطراتی که زتلخی رگ جان گسلد
ما ز اقلیمی پاک
که بهشتش نامند
بچنین رهگذری آمده ایم
گذری دنیانام
که ز نامش پیداست
مایه پستی هاست
ما ز اقلیم ازل
ناشناسانه بدین دیر خراب آمده ایم
چو یکی تشنه بدیدار سراب آمده ایم
ما در آن روز نخست
تک و تنها بودیم
خبری از زن و معشوقه و فرزند نبود
سخنی از پدر و مادر دلبند نبود
یکزمان دانستیم
پدر و مادر و معشوقه و فرزندی هست
خواهر و همسر دلبندی هست

***

زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی که زتلخی رگ جان گسلد
روزی از راه رسید
که پدر لحظه بدرودش بود
ناله در سینه تنگ
اشک در چشم غم آلودش بود
جز غم و رنج توانکاه نداشت
سینه اش سنگین بود
قوت آه نداشت
با نگاهی میگفت:
پس از آن خستگی و پیری و بیماریها
دفتر عمر پدر را بستند
ای پسر جان، بدرود!
ای پسر جان، بدرود!
لحظه ای رفت و از آن خسته نگاه
اثری هیچ نبود
پدرم چشم غم آلوده حیرانش را
بست و دیگر نگشود

***

زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی که ز تلخی رگ جان گسلد:
روزی از راه رسید
که چنان روز مباد
روز ویرانگر سخت
روز طوفانی تلخ
که به دریای وجودم همه طوفان انگیخت
زورق کوچک بشکسته ما
در دل موج خروشنده دریا افتاد
کاخ امید فرو ریخت مرا
مادر خسته تنم خسته دلم
زمن آهنگ جدائی دارد
حالت غمزده اش
چشم ماتم زده اش بامن گفت:
که از این بند گران عزم رهائی دارد

***
مادرم آنکه چو خورشید بما گرمی داد
پیش چشمم افسرد
باغ سر سبز امیدم پژمرد
اشک نه، هستی من
گشت در جانم و از دیده به رخسار دوید
مادرم رفت و به تاریکی شبها گفتم:
آفتابم زلب بام پرید

***
زندگی دفتری ازخاطره هاست
خاطراتی که ز تلخی رگ جان گسلد
لحظه ای می‌آید
لحظه ای صبر شکن
که یتیمی سر راهی گرید
پدری نیست که گردی ز رخش برگیرد
مادری نیست که درمانده یتیم
جای در دامن مادر گیرد

***

زندگی دفتری از خاطره هاست
بارها دیده ام و می بینم
مادری اشک آلود
با نگاهی پردرد
چشم در چشم غم آلود پسر دوخته است
وز تهی دستی خویش
بهر تنها فرزند
سالها حسرت و ناکامی اندوخته است
پشت سر می بیند
دشت تا دشت، غم و غربت و سرگردانی
پیش رو می‌نگرد
کوه تا کوه پریشانی و بی سامانی
من بجز سکه اشک
چه توانم که به پایش ریزم؟
نه مرا دستی هست
که غمی از دل او بردارم
نه دلی سخت کزو بگریزم

***
ما همه همسفریم
کاروان میرود و میرود آهسته براه
مقصدش سوی خدا آمده‌ایم
باز هم رهسپر کوی خدائیم همه
ما همه همسفریم
لیک در راه سفر
غم و شادی بهم است
ساعتی در ره این دشت غریب
میرسد «راهروی خسته» به «خرم کده» ای
لحظه ای در دل این وادی پیر
میرسد «همسفری شاد» به «ماتمکده»ای

***
زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی شیرین
خاطراتی مغشوش
خاطراتی که زتلخی رگ جان گسلد
یکنفر در شب کام
یکنفر در دل خاک
یکنفر همدم خوشبختی هاست
یکنفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم
عمرمان میگذرد
وز سر تخت مراد
پای بر تخته تابوت گذاریم همه
ما همه همسفریم
پدر خسته براه
مادر بخت سیاه
سوواران پسر و دختر تنها مانده
عاشقانی که زهم دور شدند
دخترانی که چو گل پژمردند
کودکانی که به غربت زدگی
خفته در گور شدند
همگی همسفریم

***
تا ببینیم کجا، باز کجا
چشممان باردگر-
سوی هم بازشود؟
در جهانی که در آن راه ندارد اندوه
زندگی باهمه معنی خویش
ازنو آغاز شود.
زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی شیرین-
خاطراتی مغشوش-
خاطراتی که زتلخی رگ جان گسلد


مهدی سهیلی

http://shikpoem.blogfa.com/post-66.aspx