پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی
پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی

عشق یعنی مهر بی چون چرا(مجتبی کاشانی)


عشق یعنی مهر بی چون چرا
عشق یعنی کوشش بی ادعا

عشق یعنی عاشق بی زحمتی
عشق یعنی بوسه  بی شهوتی

عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه ای جاری شده

یک شقایق در میان دشت خار
باور امکان با یک گل بهار

عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی

عشق یعنی این که انگوری کنی
عشق یعنی این که زنبوری کنی

عشق یعنی مهربانی درعمل
خلق کیفیت به کندوی عسل

عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای اینهمه دیوار باش

عشق یعنی یک نگاه آشنا
دیدن افتادگان زیر پا

عشق یعنی تنگ بی ماهی شده
عشق یعنی ماهی راهی شده

عشق یعنی مرغ های خوش نفس
بردن آنها به بیرون از قفس

عشق یعنی جنگل دور از تبر
دوری سرسبزی از خوف وخطر

عشق یعنی بدی ها اجتناب
بردن پروانه از لای کتاب

در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر

ای توانا،ناتوان عشق باش
پهلوانا ،پهلوان عشق باش

عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
واگذاری آب را بر تشنه تر

عشق یعنی ساقی کوثر شدن
بی پر و بی پیکر  و بی سر شدن

نیمه شب  سرمست از جام سروش
در به در انبان خرما روی دوش

عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درمانده ای درمان کنی

عشق یعنی خویشتن را نان کنی
مهربانی را چنین ارزان کنی

عشق یعنی نان ده و از دین مپرس
درمقام بخشش ازآیین مپرس

هرکسی اورا خدایش جان دهد
آدمی باید که او را نان دهد

عشق یعنی عارف بی خرقه ای
عشق یعنی بنده ای بی فرقه ای

عشق یعنی آنچنان در نیستی
تاکه معشوقت نداند کیستی

عشق یعنی جسم روحانی شده
قلب خورشیدی نورانی شده

عشق یعنی ذهن زیبا آفرین
آسمانی کردن روی زمین

هرکه باعشق آشنا شد سرمست شد
وارد یک راه بی بن بست شد

هرکجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود ممکن شود

درجهان هرکار خوب و ماندنی است
رد پای عشق در او دیدنی است

سالک آری عشق رمزی در دل است
شرح و وصف عشق کاری مشکل است

عشق یعنی شور هستی در کلام
عشق یعنی شعر ،مستی ، والسلام


  مجتبی کاشانی

نیوتن می آسود در پناه سایه در زیر درخت(مجتبی کاشانی)


نیوتن می آسود
در پناه سایه در زیر درخت

ناگهان سیبی افتاد زمین
نیوتن آن را دید

سپس از خود پرسید
که چرا سوی هوا پرت نشد

اکتشافات جهان
اتفاقات بود که چنین می‌افتاد

که کسی می فهمید
و به ما می فرمود که چه چیز چه پیامی دارد

و چه رازی دارند آیات خدا
راز و اسرار جهان

کشف می شد یک روز
درپی گم شدن کشتی در یک دریا

یا کسی در صحرا
یک کسی می فهمید که کجا آمریکاست

یا کجا غار علیصدر، یا کجا قطب شمال
یک کسی می فهمید

که بخار قدرتی دارد، نیز
و کسی می فهمید چه گیاهی چه شفایی

و چه دردی چه علاجی دارد
یک کسی می خوابید در زیر درخت

نیوتن یا داود
گیو یا گالیله،
ترزا یا مریم
و علی یا عیسی
از عدن یا نروژ
اهل ایران یا هند
مصر یا گرجستان
از پرو یا گینه
و فرو می افتاد

یک گلابی یا سیب
و ترنج و انار...
راز و اسرار جهان
کشف می شد یک روز
ما نبینیم کسی می بیند
ما نگوییم کسی می گوید

یکی کسی در جایی
که زمین می چرخد
به جهانی می گفت
گرد خورشید و بر محور خویش
و اگر گالیله توبه کند
و بگوید که ـ با تهدید ـ نخواهد چرخید
باز خواهد چرخید

آری و زمین توبه نخواهد کرد
خواهد چرخید
راز و اسرار جهان
کشف می شد یک روز
ما نبینیم کسی می بیند
ما نفهمیم کسی می فهمد
هیچ کس منتظر مهلت خمیازه ما نیست

گلم
هیچ کس منتظر خواب تو نیست
که به پایان برسد
لحظه ها می آیند
سالها می گذرند
و تو در قرن خودت می خوابی
قرن آدم ها هر لحظه تفاوت دارد
قرن ها گاه کوتاهتر از ده سالند

گاه صدها سالند
قرن ها می گذرند
و تو در قرن خودت می مانی
ما از این قرن نخواهیم گذشت
ما از این قرن نخواهیم گریخت
با قطاری که کسان دگری ساخته اند
هیچ پروازی نیست
برساند ما را به قطار دو هزار
و به قرن دگران

مگر انگیزه و عشق
مگر اندیشه و علم
مگر آیینه و صلح
و تقلا و تلاش

قرن ها گرچه طلبکار جهانیم ولی
ما بدهکار جهانیم در این قرن چه باید بکنیم

هیچکس گاری مار را به قطاری تبدیل نکرد
هیچکس ذوق و اندیشه پرواز نداشت

هیچکس از سر عبرت به جهان خیره نشد
هیچکس از سفری تحفه و سوغات نداشت

من در این حیرانم
که چرا قافله علم از این جا نگذشت

یا اگر آمد و رفت
پدرانم سرگرم چه کاری بودند؟

بر سر قافله سالار چه رفت
و اگر همراه این قافله گشتند گهی

برنگشتند چرا؟
ما چه کردیم برای دگران
و چرا از خم این چنبره بیرون شدیم
نازنین
زندگی ساعت دیواری نیست
که اگر هم خوابید
بتوانی آن را تنظیم کنی
کوک کنی

برسانی خود را به زمان دگران
کامیابی صدفی نیست که آن را موجی

 بکشد تا ساحل
 و در او مرواریدی باشد
 غلطان،
نایاب
 هیچ صیاد زیردستی نیز
باز بی تر و تقلا

ماهی کوچکی از دریای صید نکرد
بخت از آن کسی است
که به کشتی رود و به دریا بزند
دل به امواج خطر بسپارد
و بخواهد چیزی را کشف کند
و بداند که جهان پر آیات خداست

بشنود شعر خداوندی را در کار جهان
و ببندد کمرش را با عزم

و نمازش را در مزرعه
در کارگهی بگذارد

و مناجات کند با کارش
و در اندیشه یک مسئله خوابش ببرد

و کتابش را بگذارد در زیر سرش
و ببیند در خواب

حل یک مسئله را
باز با شادی درگیری یک مسئله بیدار شود
ابن سینا
 و ادیسون
ادیسون
و ادیسون
بشود
بخت از آن کسی است
که چنین می بیند
و چنین می فهمد
و چنان جام پری می نوشد
و چنین می کوشد
بخت از آن سیبی است

که در آن لحظه فتاد
و از آن نیوتن
که به آن اندیشید

و در آن راز بزرگی را دید
خوش به حال آن سیب
خوش به حال نیوتن


 مجتبی کاشانی :م سالک