پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی
پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی

جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست(عبید زاکانی)

جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست
بیشم مجال صبر و سر انتظار نیست

دیوانه این چنین که منم در بلای عشق
دل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نیست

گر خواندنت مراد و گر راندن آرزوست
آن کن که رای تست مرا اختیار نیست

ما را همین بسست که داریم درد عشق
مقصود ما ز وصل تو بوس و کنار نیست

ای دل همیشه عاشق و همواره مست باش
کان کس که مست عشق نشد هوشیار نیست

با عشق همنشین شو و از عقل برشکن
کو را به پیش اهل نظر اعتبار نیست

هر قوم را طریقتی و راهی و قبله‌ایست
پیش عبید قبله به جز کوی یار نیست


عبید زاکانی 

ساقیا باز خرابیم بده جامی چند(عبید زاکانی)


ساقیا باز خرابیم بده جامی چند
پخته‌ای چند فرو ریز به ما جامی چند

صوفی و گوشهٔ محراب و نکونامی و زرق
ما و میخانه و دردی کش و بدنامی چند

باده پیش آر که بر طرف چمن خوش باشد
مطربی چند و گلی چند و گل اندامی چند

چشم و لب پیش من آور چو رسد باده به من
ا بود نقل مرا شکر و بادامی چند

باده در خانه اگر نیست برای دل ما
رنجه شو تا در میخانه بنه گامی چند

در بهای می گلگون اگرت زر نبود
خرقهٔ ما به گرو کن بستان جامی چند

ذکر سجاده و تسبیح رها کن چو عبید
نشوی صید بدین دانه بنه دامی چند


عبید زاکانی


دارم بتی به چهرهٔ صد ماه و آفتاب (عبید زاکانی)

دارم بتی به چهرهٔ صد ماه و آفتاب
نازکتر از گل تر و خوشبوتر از گلاب

رعناتر از شمایل نسرین میان باغ
نازنده‌تر ز سروسهی بر کنار آب

در تاب حیرت از رخ او در چمن سمن
در خوی خجلت از تب او در قدح شراب

شکلی و صد ملاحت و روئی وصد جمال
چشمی وصد کرشمه و لعلی وصد عتاب

خورشید در نقاب خجالت نهان شود
از روی جانفزاش اگر بر فتد نقاب

در حلقه‌های زلفش جانهای ما اسیر
از چشمهای مستش دلهای ما کباب

فریاد از آن دو سنبل مشکین تابدار
زنهار از آن دو نرگس جادوی نیمخواب

هرگه که زانوئی زند و باده‌ای دهد
من جان به باد بر دهم آن لحظه چون حباب

روزیکه با منست من آنروز چون عبید
از عیش بهره‌مندم و از عمر کامیاب

 

 

عبید زاکانی