پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی
پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی

چند رباعی از خیام :زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری(خیام)

زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری
پر کن قدحی بخور بمن ده دگری

زان پیشتر ای صنم که در رهگذری
خاک من و تو کوزه‌کند کوزه‌گری

خیام

* بر کوزه‌گری پریر کردم گذری،
از خاک همی‌نمود هر دَم هنری؛

من دیدم اگر ندید هر بی‌بصری،
خاک پدرم در کف هر کوزه‌گری.

خیام

هان کوزه‌گرا بپای اگر هشیاری
تا چند کنی بر گل مردم خواری

انگشت فریدون و کف کیخسرو
بر چرخ نهاده ای چه می‌پنداری

خیام


در کارگه کوزه‌گری کردم رای
در پایه چرخ دیدم استاد بپای

میکرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کله پادشاه و از دست گدای

خیام


گر آمدنم بخود بدی نامدمی
ور نیز شدن بمن بدی کی شدمی

به زان نبدی که اندر این دیر خراب
نه آمدمی نه شدمی نه بدمی

خیام


ای دل تو به ادراکِ معمّا نرسی،
در نکتهٔ زیرکانِ دانا نرسی؛

اینجا ز می و جام بهشتی می‌ساز،
کانجا که بهشت است رسی یا نرسی

خیام


هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری

یعنی که نمودند در آیینهٔ صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری

خیام


هنگام صبوح ای صنم فرخ پی
برساز ترانه‌ای و پیش‌آور می

کافکند بخاک صد هزاران جم و کی
این آمدن تیرمه و رفتن دی

خیام

ای دوست بیا تا غم دنیا نخوریم(خیام)



ای دوست بیا تا غم دنیا نخوریم
واین یک دم عمر را غنیمت شمریم

فردا که از این دیر فنا در گذریم
با هفت هزار سالگان سر به بریم!


خیام

از تن چو برفت جان پاک من و تو(خیام)


از تن چو برفت جان پاک من و تو
خشتی دو نهند بر مغاک من و تو

وآنگه ز برای خشت و گور دگران
در کالبدی کشند خاک من و تو!


خیام