پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی
پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی

تولدی دیگر ( فروغ فرخزاد)

تولدی دیگر

همه ی هستی من آیه ی تاریکی است
که تو را در خود تکرارکنان

به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این آیه تو را آه کشیدم ، آه

من در این آیه تو را
به درخت و آب و آتش پیوند زدم

زندگی شاید
یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد

زندگی شاید
ریسمانی است که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد

زندگی شاید طفلی است که از مدرسه برمی گردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله ی رخوتناک دو هماغوشی

یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر برمی دارد

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید «صبح بخیر»
زندگی شاید آن لحظه ی مسدودی است

که نگاه من، در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است

که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه ی یک تنهایی است

دل من
که به اندازه ی یک عشق است

به بهانه ها ی ساده ی خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گل ها در گلدان

به نهالی که تو در باغچه ی خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها

که به اندازه ی یک پنجره می خوانند
آه...

سهم من این است
سهم من این است

سهم من،
آسمانی است که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد

سهم من پایین رفتن از یک پله ی متروک است
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن

سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید:

«دستهایت را
دوست می دارم»

دستهایم را در باغچه می کارم
سبز خواهد شد، می دانم، می دانم، می دانم

و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت

گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد

به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم
کوچه ای هست که در آنجا

پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر

به تبسم های معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را

باد با خود برد
کوچه ای هست که قلب من آن را

از محله های کودکیم دزدیده است
سفر حجمی در خط زمان

و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه

که ز مهمانی یک آینه بر می گردد
و بدین سان است

که کسی می میرد
و کسی می ماند

هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد
مرواریدی صید نخواهد کرد.

من پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اعماق اقیانوسی مسکن دارد

 و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد، آرام، آرام

پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.

 

 فروغ فرخزاد

http://rezanooshmand.blogfa.com/post-421.aspx