پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی
پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی

به گلگشت جوانان (محمد زهری)

 

به گلگشت جوانان ،
یاد ما را زنده دارید ، ای رفیقان !
که ما در ظلمت شب ،
زیر بال وحشی خفاش خون آشام ،
نشاندیم این نگین صبح روشن را ،
به روی پایه انگشتر فردا .
و خون ما ،
به سرخی گل لاله
به گرمی لب تبدار بیدل
به پاکی تن بی رنگ ژاله
ریخت بر دیوار هر دیوار کوچه ،
و رنگی زد به خاک تشنه هر کوه ؛
و نقشی شد به فرش سنگی میدان هر شهری ...
و این است آن پرنده نرم شنگرفی
که می بافید ؛
و این است آن گل آتش فروز شمعدانی
که در باغ بزرگ شهر می خندد ؛
و این است آن لب لعل زنانی را
که می خواهید ؛
و پرپر می زند ارواح ما ،
اندر سرود عشرت جاویدتان ؛
و عشق ماست لای برگهای هر کتابی را
که می خوانید
 

شما یاران نمی دانید ،
چه تبهایی تن رنجور ما را آب می کرد ؛
چه لبهایی ، به جای نقش خنده ، داغ می شد ؛
و چه امید هایی در دل غرقاب خون ، نابود می گردید .
ولی ما دیده ایم اندر نمای دوره خود ،
حصار ساکت زندان ،
که در خود می فشارد نغمه های زندگانی را ؛
سر آزاد مردان را فراز چوبه های دار ؛
و رنجی که اندرون کوره خود می گدازد آهن تنها ،
تلسم پاسداران فسون ،هرگز نشد کارا
کسی از ما ، نه پای از راه گردانید
و نه در راه دشمن گام زد .
و این صبحی که می خندد به روی بام هاتان
و این نوشی که می نوشد در جام هاتان
گواه ماست ، ای یاران !
گواه پایمردی های ما
گواه عزم ما
کز رزم ها
جانانه تر شد !

 

 

 محمد زهری