گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهن گرفتن آموخت
شب ها برِ گاهواره ی ِ من
بیدار نشست و خُفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا بُرد
تا شیوه یِ راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نِهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لبِ من
بر غُنچه یِ گُل شکفتن آموخت
پس هستی ِ من زِ هستی ِ اوست
تا هستم و هست ، دارَمَش دوست
ایرج میرزا
http://eshghast.persianblog.ir/post/138