پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی
پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی

ابلیس شبی رفت به بالین جوانی (ایرج میرزا)

ابلیس شبی رفت به بالین جوانی
آراسته با شکل مهیبی سر و بر را

گفتا که: «منم مرگ و اگر خواهی زنهار
باید بگزینی تو یکی زین سه خطر را

یا آن پدر پیر خودت را بکشی زار
یا بشکنی از مادر خود سینه و سر را

یا خود ز می ناب کشی یک دو سه ساغر
تا آن که بپوشم ز هلاک تو نظر را

لرزید ازین بیم جوان بر خود و جا داشت
کز مرگ فتد لرزه به تن ضیغم نر را

گفتا: «پدر و مادر من هر دو عزیزند
هرگز نکنم ترک ادب این دو نفر را

لیکن چون به می دفع شر از خویش توان کرد
می نوشم و با وی بکنم چاره ی شر را»

جامی دو بنوشید و چو شد خیره ز مستی
هم مادر خود را زد و هم کشت پدر را

ای کاش شود خشک بن تاک خداوند
زین مایه ی شر حفظ کند نوع بشر را



ایرج میرزا

گویند مرا چو زاد مادر (ایرج میرزا)

گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهن گرفتن آموخت

شب ها برِ گاهواره ی ِ من
بیدار نشست و خُفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا بُرد
تا شیوه یِ راه رفتن آموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نِهاد و گفتن آموخت

لبخند نهاد بر لبِ من
بر غُنچه یِ گُل شکفتن آموخت

پس هستی ِ من زِ هستی ِ اوست
تا هستم و هست ، دارَمَش دوست

 

ایرج میرزا

http://eshghast.persianblog.ir/post/138