پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی
پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی

سـر آن ندارد امشب، کـه برآید آفتابی(سعدی)


سـر آن ندارد امشب، کـه برآید آفتابی
چـه خیال ها گـذر کرد و گـذر نکرد خوابی

به چـه دیر ماندی ای صبح؟   که جان من بر می آمد
بزه کردی و نکـردند، موذنان ثـوابی

نـفس خـروس بگـرفت، که نوبـتی بـخـواند
هـمه بلـبلان بمردند و نماند جـز غـرابی

نفـحات صبح دانی، ز چـه روی دوست دارم؟
که به روی دوست ماند، کـه برافکـند نـقابی

سرم از خدای خـواهـد، که به پایش اندر افتد
که در آب مرده بهـتر، که در آرزوی آبی

دل من نه مرد آن است، که با غـمش برآید
مگـسی کـجا تواند، که بـیفکـند عـقابی؟

نه چـنان گـناهـکارم، که به دشمنم سپاری
تو بدست خـویش فرمای، اگـر کنی عـذابی

دل هـمچـو سنگـت ای دوست، به آب چـشم سعـدی
عـجب است اگـر نگـردد، که بگـردد آسیابی

برو ای گـدای مسکین و دری دگـر طلب کن
که هـزار بار گـفتی و نیامدت جـوابی



سعدی شیرازی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.