پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی
پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی

گل خورشید وا می شد شعاع مهر از خاور (حمیدمصدق)


گل خورشید وا می شد
شعاع مهر از خاور
نوید صبحدم میداد
شب تیره سفر می کرد
جهان ازخواب بر می خاست
و خورشید جهان افروز
شکوهش می شکست آنگه
 خموشی شبانگاه دژم رفتار
 و می آراست
 عروس صبح رازیبا
 وی می پیراست
جهان را از سیاهیهای زشت اهرمن رخسار
زمین را بوسه زد لبهای مهر آسمان آرا
و برق شادمانیها
به هر بوم و بری رخشید
 جهان آن روز می خندید
 میان شعله های روشن خورشدی
پیام فتح را با خود از آن ناورد
نسیم صبح می آورد
سمند خستهپای خاطراتم باز می گردید
 می دیدم در آن رویا و بیداری
 هنوز آرام
 کنار بستر من مام
 مگر چشم خرد بگشاید و چشم سرم بندد
برایم داستان می گفت
 برایم دساتان از روزگار باستان می گفت
سرکشی می فشانم من به یاد مادر نکام
دریغی دارم از آن روزگاران خوش آغاز
سیه فرجام
هنوز اما
مرا چشم خرد خفته است در خواب گرانباری
 دریغا صبح هشیاری
 دریغا روز بیداری



 حمیدمصدق

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.