خواهش
شیر مادر، بوی ادکلن میداد
دست پدر، بوی عرق
(گفتم بچهام نمیفهمم)
نان، بوی نفت میداد
زندگی، بوی گند
(گفتم جوانم نمیفهمم)
حالا که بازنشسته شدهام
هر چیز، بوی هر چیز میدهد، بدهد
فقط پارک، بوی گورستان
و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد!
قلعه حیوانات
در کوچه، گوسفندم
در مدرسه، طوطی
در اداره، گاو
به خانه که میرسم سگ میشوم
چوپانی از برنامه کودک داد میزند:
گرگ آمد! گرگ آمد!
و من کنار بخاری
شعر تازهام را پارس میکنم!
جاذبه
نیروی جاذبه
شاعران را سر به زیر کرده است
بر خلاف منجّمها که هنوز سر به هوایند
تمام سیبها افتادهاند
و نیوتن، پشت وانت
سیبزمینی میفروشد
آهای، آقای تلسکوپ!
گشتم نبود، نگرد نیست!
ادارات
مثل روزنامهها، اول همه را سر کار میگذارند
بعد آگهی استخدام میزنند
بچههای وظیفه، یا شاعر شدهاند یا خواننده!
خدا را شکر در خانه ما، کسی بیکار نیست
یکی فرم پر میکند، یکی احکام میخواند
یکی به سرعت پیر میشود
و آن یکی مدام نق میزند:
مردهشور ریختت را ببرد
چرا از خرمشهر، سالم برگشتی؟!
ظرفیت
پدر که رفت
حیاط خانه ورم کرد
درخت توت پرید
حوض، عکس یادگاری شد
و ما، یک پراید خریدیم
و مجبور شدیم
ششمین عضو خانواده خود را
به خانة سالمندان ببریم!