-
دیدم گل تازه چند دسته (سعدی)
دوشنبه 27 مهر 1394 22:06
دیدم گل تازه چند دسته بر گنبدی از گیاه رسته بگریست گیاه و گفت خاموش صحبت نکند کرم فراموش من بنده حضرت کریمم پرورده نعمت قدیمم با آن که بضاعتی ندارم سر مایه طاعتی ندارم رسمست که مالکان تحریر آزاد کنند بنده پیر اى بار خدای عالم آرای بر بنده پیر خود ببخشای بدبخت کسی که سر بتابد زین در که دری دگر بیابد شیخ اجل سعدی
-
برخیز شتربانا بربند کجاوه ( ادیب الممالک فرهانی)
دوشنبه 27 مهر 1394 22:05
برخیز شتربانا بربند کجاوه کز چرخ عیان گشت همی رایت کاوه در شاخ شجر برخاست آوای چکاوه وز طول سفر حسرت من گشت علاوه بگذر به شتاب اندر از رود سماوه در دیده من بنگر دریاچه ساوه وز سینهام آتشکده پارس نمودار از رود سماوه ز ره نجد و یمامه بشتاب و گذر کن به سوی ارض تهامه بردار پس آنگه گهرافشان سرخامه این واقعه را زود نما نقش...
-
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست(مولوی)
دوشنبه 27 مهر 1394 21:45
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کان چهره مشعشع تابانم آرزوست بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست...
-
دو سه شبه که چشمام به دره(جنتی عطایی )
یکشنبه 26 مهر 1394 22:28
دو سه شبه که چشمام به دره خدا کنه که خوابم نبره تو این قفس که زندون منه دلم گرفته و منتظره خدا کنه که خوابم نبره دو سه شبه که چشمام به دره خدا کنه که خوابم نبره تو این قفس که زندون منه دلم گرفته و منتظره می خوام که دل به دریا بزنم حرفو بک جا بزنم چرا کسی نمیگه به من عشق و امیدم به کجا رفته ه ه شبا اگه تنها بمونم با...
-
ای ساقی آرامم کن (معینی کرمانشاهی)
یکشنبه 26 مهر 1394 22:26
ای ساقی آرامم کن دیوانه ام رامم کن من خسته ایامم ساقی تو آرامم کن گمگشته ای در خویشم ساقی تو پیدایم کن با ساغر شیدایی سرمست و شیدایم کن در سینه پنهان کردم فریاد آوازم را محض خدا روزگار مشکن دگر سازم را من مرغ خوش آواز این شهرم می دانم می دانی کز رنج این خاموشی می گریم در خلوت پنهانی از جان ما چه خواهی ای دست بیرحم...
-
عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم (اخوان ثالث)
یکشنبه 26 مهر 1394 22:24
عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم گردی نستردیم و غباری نستاندیم دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز از بیدلی آن را زدر خانه برآندیم هر جا گذری غلغله ی شادی و شور است ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم و اصحاب جوان را نه یکی بوسه...
-
دوباره باز خواهم گشت (کیوان شاهبداغی)
یکشنبه 26 مهر 1394 22:23
دوباره باز خواهم گشت نمی دانم چه هنگام ، از کدامین راه ولی یکبار دیگر ، باز خواهم گشت و چشمان تو را ، با نور خواهم شست و از عرش خداوندی ، شما را هدیه های تازه خواهم داد به دستان برادر ، دست خواهم داد به زلف کودکان ، گیلاس خواهم زد نوازش های مادر را ، دوباره زنده خواهم کرد زن همسایه را ، نور و هوا و آفتابی تازه خواهم...
-
روزها فکر من این است و همه شب سخنم(مولوی)
یکشنبه 26 مهر 1394 22:19
روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟ از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می روم آخر ننمایی وطنم مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم جان که از عالم علویست یقین میدانم رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی...
-
ابلیس ای خدای بدیها تو شاعری(نادر نادر پور)
یکشنبه 26 مهر 1394 22:18
ابلیس ای خدای بدیها تو شاعری من بارها به شاعری ات رشک برده ام شاعر تویی که این همه شعر آفریده ای غافل منم که این همه افسوس خورده ام عشق و قمار شعر خدا نیست شعر توست هرگز کسی به شعر تو بی اعتنا نماند غیر از خدا که هیچ یک از این دو را نخواست در عشق و در قمار کسی پارسا نماند زن شعر توست با همه مردم فریبی اش زن شعر توست...
-
نشد یک لحظه از یادت جدا دل(ابوالقاسم لاهوتی)
یکشنبه 26 مهر 1394 22:13
نشد یک لحظه از یادت جدا دل زهی دل، آفرین دل، مرحبا دل، مرحبا دل ز دستش یک دم آسایش ندارم نمی دانم چه باید کرد با دل هزاران بار منعش کردم از عشق مگر برگشت از راه خطا دل به چشمانت مرا دل مبتلا کرد فلاکت دل، مصیبت دل، بلا دل نشد یک لحظه از یادت جدا دل زهی دل، آفرین دل، مرحبا دل، مرحبا دل از این دلدار من بستان خدایا ز...
-
چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم، (مهدی عابدینی)
یکشنبه 26 مهر 1394 22:11
چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم، ای طرفه نگارم از دوری صیاد دگر تاب نیارم، رفتهاست قرارم چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوانم تا دام در آغوش نگیرم نگرانم از ناوک مژگان چو دو صد تیر پرانی، بر دل بنشانی چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی، وای از شب تارم در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم از دیده ره کوی تو با اشک بشویم، با حال...
-
شیرین لبی شیرین تبار(پرواز همای)
یکشنبه 26 مهر 1394 22:10
مه پاره * شیرین لبی شیرین تبار مست و می آلود و خمار مه پاره ای بی بند و بار با عشوه های بیشمار هم کرده یاران را ملول هم بُرده از دلها قرار مجموع مه رویان کنار تو یار بی همتاکنار زلفت چو افشان میکنی ما را پریشان میکنی آخر من از گیسوی تو خود را بیاویزم به دار یاران هوار... مردم هوار... از دست این بی بند و بار از دست این...
-
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه(حافظ)
یکشنبه 26 مهر 1394 22:08
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه مست از خانه برون تاختهای یعنی چه زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب این چنین با همه درساختهای یعنی چه شاه خوبانی و منظور گدایان شدهای قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی بازم از پای درانداختهای یعنی چه سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان و از میان تیغ به ما...
-
اینکه خاک سیهش بالین است (پروین اعتصامی)
یکشنبه 26 مهر 1394 22:06
اینکه خاک سیهش بالین است اختر چرخ ادب پروین است گر چه جز تلخی از ایام ندید هر چه خواهی سخنش شیرین است صاحب آنهمه گفتار امروز سائل فاتحه و یاسین است دوستان به که ز وی یاد کنند دل بی دوست دلی غمگین است خاک در دیده بسی جان فرساست سنگ بر سینه بسی سنگین است بیند این بستر و عبرت گیرد هر که را چشم حقیقت بین است هر که باشی و...
-
گر آن جهان طلبی، کار این جهان دریاب(اوحدی مراغه ای)
یکشنبه 26 مهر 1394 22:05
گر آن جهان طلبی، کار این جهان دریاب به هرزه میگذرد عمر، وارهان، دریاب تو غافلی و رفیقان به کار سازی راه چه خفتهای؟ که برون رفت کاروان، دریاب هزار بار ترا بیش گفتهام هر روز که : هین! شبی دوسه بیدار باش، هان! دریاب جوان چو پیر شود، کار کرده میباید ز پیر کار نیاید، تو، ای جوان، دریاب زمانه میگذرد، چون زمین مباش، زمن...
-
شبی چون شبه روی شسته بقیر(فردوسی)
یکشنبه 26 مهر 1394 22:04
شبی چون شبه روی شسته بقیر نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر دگرگونه آرایشی کرد ماه بسیچ گذر کرد بر پیشگاه شده تیره اندر سرای درنگ میان کرده باریک و دل کرده تنگ ز تاجش سه بهره شده لاژورد سپرده هوا را بزنگار و گرد سپاه شب تیره بر دشت و راغ یکی فرش گسترده از پرزاغ نموده ز هر سو بچشم اهرمن چو مار سیه باز کرده دهن چو پولاد...
-
خدا را دیده ای آیا ؟(کیوان شاهبداغی)
یکشنبه 26 مهر 1394 22:02
خدا را دیده ای آیا ؟ ** تو آیا دیده ای وقتی شبی تاریک میان بودن و نابودن امید فردائی هراسی می رباید خواب از چشمت کسی ، خورشید و صبح و نور را در باور روح تو ، می خواند و هنگامی که ترسی گنگ می گوید ، رها گردیده ، تنهائی و شب تاریکی اش را ، بر نگاه خسته می مالد طلوع روشن نوری به پلکت ، آیه های صبح می خواند کلام گرم...
-
ما ز یاران چشم یاری داشتیم(حافظ)
یکشنبه 26 مهر 1394 22:00
ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم تا درخت دوستی بر کی دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم گفت و گو آیین درویشی نبود ور نه با تو ماجراها داشتیم شیوه چشمت فریب جنگ داشت ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم گلبن حسنت نه خود شد دلفروز ما دم همت بر او بگماشتیم نکتهها رفت و شکایت کس نکرد جانب حرمت فرونگذاشتیم گفت...
-
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد(نشاط اصفهانی)
یکشنبه 26 مهر 1394 21:58
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد منظر دیده قدمگاهِ گدایان شده است کاخ دل در خور اورنگ شهی باید کرد روشنان فلکی را اثری در ما نیست حذر از گردش چشم سیهی باید کرد شب، چو خورشید جهانتاب نهان از نظر است طیِ این مرحله با نور مهی باید کرد خوش همی می روی ای قافله سالار به راه گذری جانب گم...
-
تاج از فرق فلک برداشتن ،(مشیری)
یکشنبه 26 مهر 1394 21:57
تاج از فرق فلک برداشتن ، جاودان آن تاج بر سرداشتن : در بهشت آرزو ره یافتن، هر نفس شهدی به ساغر داشتن، روز در انواع نعمت ها و ناز، شب بتی چون ماه در بر داشتن ، صبح از بام جهان چون آفتاب ، روی گیتی را منور داشتن ، شامگه چون ماه رویا آفرین، ناز بر افلاک اختر داشتن، چون صبا در مزرع سبز فلک، بال در بال کبوتر داشتن، حشمت و...
-
اگر چه حالیا دیریست کان بی کاروان کولی(مهدی اخوان ثالث)
یکشنبه 26 مهر 1394 21:55
اگر چه حالیا دیریست کان بی کاروان کولی ازین دشت غبارآلوده کوچیده ست, هنوز از خویش پرسم گاه : آه چه می دیده ست آن غمناک روی جاده نمناک, زنی گم کرده بویی آشنا و آزار دلخواهی؟ سگی ناگاه دیگر بار وزیده بر تنش گمگشته عهدی مهربان با او. سیه روزی از عبث بیزار و سیر از عمر بتلخی باخته دار و ندار زندگی را در قماری سرخ؟ و شاید...
-
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد(حافظ)
یکشنبه 26 مهر 1394 21:52
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد جام می و خون دل هر یک به کسی دادند در...
-
چون درای کاروان در میان شب روان(معینی کرمانشاهی)
یکشنبه 26 مهر 1394 21:50
چون درای کاروان در میان شب روان بانگ عمر ما می رسد به گوش با گذشت این و آن می دهد ندا زمان هر سحر که ای خفتگان به هوش بی خبر آمدی همچو رهگذر بی خبر می روی توشه ای ببر عمر دیگر کی دهندت داستانها در زبانها مانده از کاروانها زین حکایت با خبر شو تا بماند داستانی از تو هم در زبانها نیمه شب از رهگذری می گذری در سفری بی خبر...
-
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن(بیژن ترقی)
یکشنبه 26 مهر 1394 21:48
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن چون نسیم نو بهار بر آشیانم کن گذر تا که گلباران شود کلبه ویران من تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان تا نسیم از سوی گل آمد بیا دامن کشان چون سپندم بر سر آتش نشان بنشین دمی چون سرشکم در کنار بنشین نشان سوز نهان تا بهار دلنشین آمده سوی چمن ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن...
-
اندک اندک جمع مستان میرسند (مولوی)
شنبه 25 مهر 1394 23:28
اندک اندک جمع مستان میرسند اندک اندک می پرستان میرسند دلنوازان نازنازان در ره اند گلعذاران از گلستان میرسند اندک اندک زین جهان هست و نیست نیستان رفتند و هستان میرسند جمله دامنهای پرزر همچو کان از برای تنگدستان میرسند لاغران خسته از مرعای عشق فربهان و تندرستان میرسند جان پاکان چون شعاع آفتاب از چنان بالا به...
-
هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد (عارف قزوینی)
شنبه 25 مهر 1394 23:24
هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد دربار بهاری تهی از زاغ و زغن شد از ابر کرم خطهی ری رشک ختن شد دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد چه کجرفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ سر کین داری ای چرخ، نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ از خون جوانان وطن لاله دمیده از ماتم سرو قدشان سرو خمیده در سایه ی گل، بلبل ازین غصه خزیده گل نیز چو...
-
موجها خوابیدهاند, آرام و رام,(مهدی اخوان ثالث)
شنبه 25 مهر 1394 23:22
موجها خوابیدهاند, آرام و رام, طبل توفان از نوا افتاده است. چشمههای شعله ور خشکیدهاند, آبها از آسیا افتاده است. در مزار آباد شهر بیتپش وای جغدی هم نمیآید بگوش. دردمندان بیخروش و بیفغان. خشمناکان بیفغان و بیخروش. آهها در سینهها گم کرده راه, مرغکان سرشان بزیر بالها. در سکوت جاودان مدفون شدهست. هرچه غوغا بود و...
-
مرا با سوز جان بگذار و بگذر(حمید مصدق)
شنبه 25 مهر 1394 23:20
مرا با سوز جان بگذار و بگذر اسیر وناتوان بگذار و بگذر چو شمعی سوختم از آتش عشق مرا آتش به جان بگذار و بگذ دلی چون لاله بی داغ غمت نیست بر این دل هم نشان بگذار و بگذر مرابا یک جهان اندوه جانسوز تو ای نامهربان بگذار و بگذر دوچشمی را که مفتون رخت بود کنون گوهرفشان بگذار و بگذر درافتادم به گرداب غم عشق مرا در این میان...
-
چگونه دل نسپارم به صورت تو، نگارا؟(اوحدی مرغه ای)
شنبه 25 مهر 1394 23:19
چگونه دل نسپارم به صورت تو، نگارا؟ که در جمال تو دیدم کمال صنع خدا را چه بر خورند ز بالای نازک تو؟ ندانم جماعتی که تحمل نمیکنند بلا را نه رسم ماست بریدن ز دوستان قدیمی دین دیار ندانم که رسم چیست شما را مرا که روی تو بینم به جاه و مال چه حاجت؟ کسی که روی تو بیند به از خزینهی دارا شبی به روز بگیرم کمند زلفت و گویم:...
-
به مغرب سینه مالان قرص خورشید (دکتر مهدی حمیدی)
شنبه 25 مهر 1394 23:14
به مغرب، سینه مالان قرص خورشید نهان می گشت پشت کوهساران فرو می ریخت گردی زعفران رنگ به روی نیزه ها و نیزه داران ز هر سو بر سواری غلط می خورد تن سنگین اسبی تیر خورده به زیر باره می نالید از درد سوار زخمدار نیم مرده ز سم اسب می چرخید بر خاک به سان گوی خون آلود، سرها ز برق تیغ می افتاد در دشت پیاپی دستها، دور از سپرها...