-
آن شنیدی که در حد مرداشت (سنایی)
شنبه 23 آبان 1394 22:01
آن شنیدی که در حد مرداشت بود مردی گدا وگاوی داشت از قضا را وبای گاوان خاست هرکه را پنج بود، چار بکاست روستایی ز بیم درویشی رفت تا بر قضا کند پیشی بخرید آن حریص بیمایه بدل گاو، خر ز همسایه چون بر آمد ز بیم روزی بیست از قضـا خر بمرد و گاو بزیست سر برآورد از تحیّر و گفت کای شناسای رازهای نهفت هرچه گویم بوَد ز نسناسی چون...
-
زان خرمن گل حاصل ما دامن چیده است(صائب تبریزی)
شنبه 23 آبان 1394 21:59
زان خرمن گل حاصل ما دامن چیده است زان سیب ذقن قسمت ما دست گزیده است ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است چون خضر شود سبز به هر جا که نهد پای هر سوخته جانی که عقیق تو مکیده است شد عمر و نشد سیر دل ما ز تپیدن این قطره خون از سر تیغ که چکیده است؟ ما در چه شماریم، که خورشید جهانتاب گردن...
-
دارم بتی به چهرهٔ صد ماه و آفتاب (عبید زاکانی)
جمعه 22 آبان 1394 21:22
دارم بتی به چهرهٔ صد ماه و آفتاب نازکتر از گل تر و خوشبوتر از گلاب رعناتر از شمایل نسرین میان باغ نازندهتر ز سروسهی بر کنار آب در تاب حیرت از رخ او در چمن سمن در خوی خجلت از تب او در قدح شراب شکلی و صد ملاحت و روئی وصد جمال چشمی وصد کرشمه و لعلی وصد عتاب خورشید در نقاب خجالت نهان شود از روی جانفزاش اگر بر فتد نقاب در...
-
کاشکه یه روز با همدیگه سوار قایق می شدیم(مریم حیدر زاده)
جمعه 22 آبان 1394 21:20
کاشکه یه روز با همدیگه سوار قایق می شدیم دور از نگاه ادما هر دومون عاشق می شدیم کاش آسمون با وسعتش تو دستامون جا می گرفت گلای سرخ دلمون کاش بوی دریا می گرفت کاش تو هوای عاشقی لیلی و مجنون می شدیم باد که تو دریا می وزید ما هم پریشون می شدیم کاش که یه ماهی قشنگ برای ما فال م یگرفت برامون از فرشته ها امانتی بال می گرفت...
-
در عین ما نظر کن چشم پر آب دریاب (شاه نعمت اله ولی)
جمعه 22 آبان 1394 21:17
در عین ما نظر کن چشم پر آب دریاب جام شراب بستان آب و حباب دریاب هر ذره ای که بینی جام جهان نمائیست در طلعت چو ماهش تو آفتاب دریاب او بی حجاب با تو تو در حجاب از اوئی خوش خوش حجاب بردار آن بی حجاب دریاب چون بلبلان سرمست بگذر سوی گلستان چون عارفان کامل در گل گلاب دریاب با ما درآبه دریا ما را به عین ما جو موج و حباب و...
-
جانا مرا چه سوزی چون بال و پر ندارم (عطار)
جمعه 22 آبان 1394 21:15
جانا مرا چه سوزی چون بال و پر ندارم خون دلم چه ریزی چون دل دگر ندارم در زاری و نزاری چون زیر چنگ زارم زاری مرا تمام است چون زور و زر ندارم گر پردههای عالم در پیش چشم داری گر چشم دارم آخر چشم از تو برندارم در پیش بارگاهت از دور باز ماندم کز بیم دورباشت روی گذر ندارم روزی گرم بخوانی از بس که شاد گردم گر ره بود در آتش...
-
دانی مسیح کیست(مریم ملکی)
جمعه 22 آبان 1394 21:14
دانی مسیح کیست؟ مصلوب عشق خویش ترسیم یک محبت سرگشته عجیب انکار ناپذیر عیسای لحظه های مسیحایی من است مردی ز جنس سیب صبری نهفته در نگهش شعله می کشد یک صبر بی نصیب صدها غزل به یاد صلیبش سروده ام آن دستهای خون به کف و قامت غریب وقتی که مرگ در بر او جان تازه یافت وقتی که کور از نگهش نور دیده دید باید چگونه نام نجیبت صدا...
-
ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری(سید عباس سجادی)
جمعه 22 آبان 1394 21:13
ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟ چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابی ای آنکه در حجابت دریای نور داری من غرق در گناهم، کی می کنی نگاهم؟ برعکس چشمهایم چشمی صبور داری از پرده ها برون شد، سوز نهانی ما کوک است ساز دلها، کی میل شور داری؟ در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت کی در سرای چشمم، قصد...
-
می چکد شبنم احساس قشنگ از قلمم(رحیم سینایی)
جمعه 22 آبان 1394 21:10
می چکد شبنم احساس قشنگ از قلمم دل من میگوید میشود در دل تلخی عسل ناب چشید میشود زیبا دید میشود زیبا خواند میشود زیبا گفت شرط آن است که زیبایی را بنشانیم پس پنجرهی دیدهی خویش وبگوییم به زاغ گرچه رنگ تو سیاه لیک پَرهای قشنگی داری وبگوییم به بُلبُل که نوایت زیباست وبگوییم به پروانه نماد ایثار گرمی عشق زسوز پَر...
-
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند (حافظ)
جمعه 22 آبان 1394 21:04
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند گفتم گره نگشودهام زان طره تا من بودهام گفتا منش فرمودهام تا با تو طراری کند...
-
شراره می کشدم( ابوالفضل زورویی نصرآباد)
سهشنبه 19 آبان 1394 23:46
شراره میکشدم آتش از قلم در دست بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟ قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی است که با نوشتن نامت شود معطر دست؟ حدیث حسن تو را نور می برد بر دوش شکوه نام تو را حور میبرد بر دست چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود و گرنه بود شما را به آب کوثر دست چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند: به ذوالفقار مگر...
-
کاش می دیدم چیست(مشیری)
سهشنبه 19 آبان 1394 23:45
کاش می دیدم چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است آه وقتی که تو لبخند نگاھت را می تابانی بال مژگان بلندت را می خوابانی آه وقتی که توچشمانت آن جام لبالب از جاندارو را سوی این شتنه جان سوخته می گردانی موج موسیقی عشق از دلم می گذرد روح گلرنگ شراب در تنم می گردد دست ویرانگر شوق پرپرم می کند ای غنچه رنگین پر پر من در...
-
آسمان بی ماه بود آن شب (نادر نادر پور)
سهشنبه 19 آبان 1394 23:43
کوچه میعاد * آسمان بی ماه بود آن شب بغض باران در گلویش بود ناودان با خویش نجوا داشت کوچه گرم از گفتگویش بود باد در شهر تهی می ریخت بوی شب های بیابان را تک چراغی خال می کوبید گونه ی خیس خیابان را من تهی بودم ، تهی از خویش من پر از اندوه او بودم با خیال دور و نزدیکش همچنان در گفتگو بودم دیدم از حسرت فرولغزید اشک بر...
-
عشق یک اتفاق ساده نبود(عباس خوش عمل کاشانی)
سهشنبه 19 آبان 1394 23:42
عشق یک اتفاق ساده نبود حاصل جمع یک اراده نبود در گذرگاه لاله های بهار بوته خار کنار جاده نبود مثل عقل ذلیل هر جایی قابل سوء استفاده نبود یا چو اشک ریای زهد فروش حقه باز و حرامزاده نبود در گلستان یاس پرور حسن سرو از پای اوفتاده نبود محفل رندهای یکدله را جز عبور شمیم باده نبود تحفه ای ازگشاده رویی داشت دستهایش اگر گشاده...
-
در کوچه، گوسفندم در مدرسه، طوطی(اکبر اکسیر )
سهشنبه 19 آبان 1394 23:41
خواهش شیر مادر، بوی ادکلن میداد دست پدر، بوی عرق (گفتم بچهام نمیفهمم) نان، بوی نفت میداد زندگی، بوی گند (گفتم جوانم نمیفهمم) حالا که بازنشسته شدهام هر چیز، بوی هر چیز میدهد، بدهد فقط پارک، بوی گورستان و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد! قلعه حیوانات در کوچه، گوسفندم در مدرسه، طوطی در اداره، گاو به خانه که میرسم سگ...
-
قرینه است ،این درخت ُ آن درخت ،(حسین پناهی)
سهشنبه 19 آبان 1394 23:39
قرینه است ، این درخت ُ آن درخت ، بر آبی بی انتهای بالاتر ! تنها جای تو خالی ست ، سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من ! و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو که به حیاط ِ دلم برگشته است ! می نشینم و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . . و خوب می دانم که کسی کـَـس نمی شود زیرا هیچ انسانی قادر...
-
کاش می شد از تو دلم حرفامُ بیرون بریزم(محمد علی بهمنی)
سهشنبه 19 آبان 1394 23:38
دلخوشی کاش می شد از تو دلم حرفامُ بیرون بریزم یه شب اشکامُ باز تو دامنِ اون بریزم کاشکی از روی دلم پاشُ رو چشمام بذاره که می خوام هر چی دارم به پای مهمون بریزم ** « دلِ من به این خوشِ که یاری مثلِ اون داره سرِ حرفش می مونه این دیوونه تا جون داره» ** می خوان این دلخوشیُ اَزَم بگیرن اگه اون بود نمی ذاشت می خوان آتیش...
-
آمد درست زیر شبستان گل نشست(محمد حسین بهرامیان)
سهشنبه 19 آبان 1394 23:33
پیشنماز آمد درست زیر شبستان گل نشست دربین آن جماعت مغرور شب پرست یک تکه آفتاب؟ نه یک تکه از بهشت... حالا درست پشت سر من نشسته است "چادر نماز گل گلی انداخته به سر" افتاده از بهشت بر این ارتفاع پست این بیت مطلع غزلی عاشقانه نیست این چندمین ردیف نمازی خیا لی است گلدسته اذان و من های های های الله اکبر و... َانَا...
-
پدری با پسری گفت به قهر (جامی)
سهشنبه 19 آبان 1394 17:46
پدری با پسری گفت به قهر که تو آدم نشوی جان پدر حیف از آن عمر که ای بی سروپا در پی تربیتت کردم سر دل فرزند از این حرف شکست بی خبر از پدرش کرد سفر رنج بسیار کشید و پس از آن زندگی گشت به کامش چو شکر عاقبت شوکت والایی یافت حاکم شهر شد و صاحب زر چند روزی بگذشت و پس از آن امر فرمود به احضار پدر پدرش آمد از راه دراز نزد حاکم...
-
ساقی بده پیمانه ای ،زان می که بی خویشم کند(رهی معیری)
سهشنبه 19 آبان 1394 17:45
ساقی بده پیمانه ای ،زان می که بی خویشم کند برحسن شورانگیز تو ،عا شق تراز پیشم کند زان می که در شبهای غم ،بارد فروغ صبحدم غافل کند از بیش و کم ،فارغ ز تشویشم کند نور سحر گاهی دهد ، فیضی که می خواهی دهد بامسکنت، شاهی دهد،سلطان درویشم کند سوزد مرا،سازد مرا ،در آتش اندازد مرا وز من رها سازد مرا ،بیگانه از خویشم کند بستاند...
-
زندگی دفتری از خاطره هاست (مهدی سهیلی)
سهشنبه 19 آبان 1394 17:44
زندگی دفتری از خاطره هاست خاطراتی شیرین خاطراتی مغشوش خاطراتی که زتلخی رگ جان گسلد ما ز اقلیمی پاک که بهشتش نامند بچنین رهگذری آمده ایم گذری دنیانام که ز نامش پیداست مایه پستی هاست ما ز اقلیم ازل ناشناسانه بدین دیر خراب آمده ایم چو یکی تشنه بدیدار سراب آمده ایم ما در آن روز نخست تک و تنها بودیم خبری از زن و معشوقه و...
-
می گفت چشم شوخش با طره سیاهش (مولوی)
سهشنبه 19 آبان 1394 17:24
می گفت چشم شوخش با طره سیاهش من دم دهم فلان را تو درربا کلاهش یعقوب را بگویم یوسف به قعر چاهست چون بر سر چه آید تو درفکن به چاهش ما شکل حاجیانیم جاسوس و رهزنانیم حاجی چو در ره آید ما خود زنیم راهش ما شاخ ارغوانیم در آب و می نماییم با نعل بازگونه چون ماه و چون سپاهش روباه دید دنبه در سبزه زار و می گفت هرگز کی دید دنبه...
-
یار و همسر نگرفتــــــم که گـــــــــــرو بود سرم(شهریار)
یکشنبه 17 آبان 1394 22:43
یار و همسر نگرفتــــــم که گـــــــــــرو بود سرم تــــو شدی مادر و من با همه پیری پســـــــرم تو جگـــــرگوشه هم از شیر بریدی و هنـــــــوز من بیچـــــــاره همان عاشق خونیــن جگــــرم خون دل می خورم و چشــــــم نظربازم جـــام جرمم این است که صاحبــــدل و صاحب نظـرم من که با عشق نرانــــــدم به جوانـی هوسی هوس عشق و...
-
آدم که در میانه ی دعوا عقب کشید(حسن اسحاقی)
جمعه 15 آبان 1394 23:40
آدم که در میانه ی دعوا عقب کشید افتاد سیب سرخی و حوا عقب کشید من ماندم و تو ماندی و این سیب ناتمام من ماندم و تو ماندی و دنیا عقب کشید امشب به یاد لحظه ی اول که دیدمت قلبم دوباره ساعت خود را عقب کشید: یادش به خیر، نور تو چشم مرا که زد- خورشید هم برای تماشا عقب کشید پایت به سمتم آمد و دستت به دست من... قلبت میان همهمه...
-
حافظ آن آتش اندیشه که در جام تو بود (نصراله مردانی)
جمعه 15 آبان 1394 23:36
حافظ آن آتش اندیشه که در جام تو بود از خمستان ازل حاصل فرجام تو بود خنده بر گریهی رندان قلندر میزد گرمی آتش زرتشت که در جام تو بود آتشی کز نفس پیر مغان تو شکفت سوخت هر پخته که در راه طلب خامِ تو بود مست از کوثر شعر تو شد آدم به بهشت شور مستان همه از بادهی گلفام تو بود آن که آموخت تو را علم نظر میداند توسن سرکش...
-
حالا که خواب رفته دلم بی صدا برو (حسن اسحاقی)
جمعه 15 آبان 1394 23:29
حالا که خواب رفته دلم... ** حالا که خواب رفته دلم بی صدا برو آرام رد شو از من و بی اعتنا برو! اینبار حرفهای دل من نگفتنیست اینبار را نپرس چرا و کجا؟!...برو! از نو تمام خاطره ها را مرور کن! اصلا نیا به قلب من از ابتدا! برو! اصلا خیال کن که دلت جای دیگریست اصلا خیال کن که ندیدی مرا برو! بعد از تو هیچ کس به دلم سر نمی...
-
این سیل لحظهها که ز جا میبرد مرا(نصراله مردانی)
جمعه 15 آبان 1394 23:26
این سیل لحظهها که ز جا میبرد مرا از هر چه هست و نیست جدا میبرد مرا رودی که از ازل به ابد میکشد زمان دانی که از کجا به کجا میبرد مرا با رقص صوفیانه بر امواج جذبهها تا بحر بیکرانهی لا میبرد مرا هر جا نواخت چنگ محبت نوای دل آهنگ نینوا ز نوا میبرد مرا تنهاترین پرندهی عاشق دل من است آنجا که هست مهر و وفا میبرد...
-
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم (حافظ)
جمعه 15 آبان 1394 23:21
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم طرحی نو در اندازیم اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریـزد من و ساقی به هم تـازیم و بنیادش بر اندازیم شراب ارغوانی را گلاب اندر قـدح ریـزیـم نسیم عطر گردان را شکر در مجمر انـدازیـم چو در دست ست رودی خوش بزن مطرب سُرودی خوش که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر...
-
کَم کَمَک سحر داره هوا رو روشن میکنه ( محمد علی بهمنی )
جمعه 15 آبان 1394 23:18
کَم کَمَک سحر داره هوا رو روشن میکنه آسمون پیراهن آبیشو بر تن میکنه یه شبی هم که تو مهربون شدی با دل من صبح ناخونده داره دشمنی با من میکنه هر شبی که دست تو مهمون دستم میمونه تا خود صبح چش من مواظب آسمونه نکنه دزده بیاد ستاره ها رو ببره نکنه خروس همسایه بی موقع بخونه پلکاتو رو هم بذار، نذار که آفتاب بتابه ...
-
رازقی پرپر شد ، باغ در چله نشست!(جنتی عطایی)
جمعه 15 آبان 1394 23:16
رازقی پرپر شد ، باغ در چله نشست! تو به خاک افتادی، کمر عشق شکست! ما نشستیم و تماشا کردیم! … دلم می خواد گریه کنم ، برای قتل عام گل برای مرگ رازقی دلم می خواد گریه کنم ، برای نابودی عشق واسه زوال عاشقی … وقتی که قلبا و گلا شکسته و پرپر شُدن وقتی که باغچه های عشق سوختن و خاکستر شُدن من و تو از گل کاغذی باغچه ای داشتیم...