پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی
پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی (مشیری)


خورشید آرزو


بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را

شاید که بیش ازین نپسندی به  کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه من تا  بگویمت
اندوه چیست،عشق کدام است،غم کجاست

بگذار تا بگویمت:این مرغ خسته جان
عمری ست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم آنچنان که اگر بینمت به  کام
خواهم که جاودانه بنالم به  دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار  من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو،آسمان آبی آرام و روشنی
من،چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به  پای تو

بگذار تا ببوسمت،ای نوشخند صبح
بگذار تا  بنوشمت،ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های تو ام،بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی،گرم تر بتاب

 فریدون مشیری

 

تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق (فریدون مشیری)


تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
 به غیر از زهر شیرینت نخوانم

تو زهری ؛ زهر گرم سینه سوزی
تو شیرینی ؛ که شور هستی از توست
شراب ِ جام خورشیدی که جان را
نشاط از تو ؛ غم از تو ؛ مستی از توست

بسی گفتند دل از عشق برگیر
که نیرنگ است و افسون است و جادوست
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم : 
که او زهر است اما ... نوشداروست

چه غم دارم که این زهر تب آلود
تنم را در جدایی می گدازد
از آن شادم که در هنگامه ی درد
غمی شیرین دلم را می نوازد

اگر مرگم به نامردی نگیرد
مرا مهر تو در دل جاودانی ست
وگر عمرم به ناکامی سر آید
تو را دارم که مرگم زندگانی ست


فریدون مشیری

پرکن پیاله را ...(فریدون مشیری )

 

 

پرکن پیاله را ... 

پرکن پیاله را
که این آب آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد
این جامها
که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد......


من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های ژرف
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم جز تا کنار بستر خوابم نمی برد
پر کن پیاله را


هان
ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلوده دور دست
پرواز کن
به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد


        در راه زندگی
با این همه تلاش و تقلا و تشنگی
با این که ناله میکشم از دل
که آب
آب
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را 

  

  

 

فریدون مشیری          

 
 
دیدن و شنیدن این شعر زیبا با صدای استاد شجریان در ادامه مطلب 
ادامه مطلب ...

بر تن خورشید می‌پیچد به ناز(فریدون مشیری )

  

 

بر تن خورشید می‌پیچد به ناز
چادر نیلوفری رنگ غروب
تک‌‌درختی خشک در پهنای دشت
تشنه می‌ماند در این تنگ غروب

از کبود آسمان‌ها روشنی
می‌گریزد جانب آفاق دور
در افق، بر لالة سرخ شفق
می‌چکد از ابرها باران نور

می‌گشاید دود شب آغوش خویش
زندگی را تنگ می‌گیرد به بر
باد وحشی می‌دود در کوچه‌ها
تیرگی سر می‌کشد از بام و در

شهر می‌خوابد به لالای سکوت
اختران نجواکنان بر بام شب
نرم‌نرمک بادة مهتاب را،
ماه می‌ریزد دورن جام شب

نیمه شب ابری به پهنای سپهر،
می‌رسد از راه و می‌تازد به ماه
جغد می‌خندد به روی کاج پیر
شاعری می‌ماند و شامی سیاه

در دل تاریک این شب‌های سرد؛
ای امید ناامیدی‌های من
برق چشمان تو همچون آفتاب،
می‌درخشد بر رخ فردای من 

   


فریدون مشیری