عزم آن دارم که امشب نیم مست
پایکوبان٬ کوزه ی دُردی به دست
سر به بازار قلندر بر نهم
پس به یک ساعت ببازم هر چه هست
تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست
پرده ی پندار می باید درید
توبه ی زهّاد می باید شکست
وقت آن آمد که دستی بر زنم
چند خواهم بودن آخر پای بست
ساقیا درده شرابی دلگشای
هین که دل برخاست٬ غم در سر نشست
تو بگردان دور٬ تا ما مردوار
دور گردون زیر پای آریم پست
مشتری را خرقه از سر برکشیم
زهره را تا حشر گردانیم مست
پس چو «عطّار» از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آئیم از اَلَست
عطار نیشابوری