درکفّه یِ دو دستم ، امشب دو جام بگذار
ای ساقی ِسبکدست ، سنگِ تمام بگذار!
سخت است نازکان را ، ازیکدگر جدایی
مینایِ شیشه دل را ، نزدیکِ جام بگذار
برسفره ای که آمد ، باخون ِدل فراهم
نان ِحلال داریم ، آبِ حرام بگذار
همراه با بطِ می ، چرخی بزن چوطاووس
چشم مرا زحیرت ، محوِ خرام بگذار
باخون ِدل ازین بیش ، نتوان مدارکردن
ما را چو شیشه یِ می ، مستِ مدام بگذار
جان ازتو و دل ازتو ، آخر چه سان بگویم
ازمن کدام بستان ، بامن کدام بگذار
گرمحتسب درآید ، وحشی صفت به در زن
ما خون گرفتگان را ، چون صیدِ رام بگذار
ای مرغِ جسته از بند ، پرواز برتو خوش باد
ما پرشکستگان را ، درکنج ِدام بگذار
روزی که پا نهادیم ، دراین جهان به ناکام
گفتیم با دل ِخویش ، پروای ِکام بگذار
ای پیر ، در جوانی ، با عشق می زدی جوش
اکنون که بایدت رفت ، سودای ِخام بگذار
یا پیروِ جنون باش ، یا راهِ عقلْ سرکن
درهر رهی که تقدیررفته ست ، گام بگذار
عنقاصفت ز مردم ، درقافْ گوشه ای گیر
در عین ِبی نشانی ، از خویشْ نام بگذار
فرزندِ عصر ِخود باش ، فریادِ زندگی شو
خون در رگِ سخن کن ، جان درکلام بگذار
محمّد قهرمان 1370/4/13
ازمجموعه یِ حاصل ِعمر