پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی
پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی

به روی گونه تابیدی و رفتی(مریم حیدرزاده)


به روی گونه تابیدی و رفتی
مرا با عشق سنجیدی و رفتی
تمام هستی ام نیلوفری بود
تو هستی مرا چیدی و رفتی

کنار انتظارت تا سحر گاه
شبی همپای پیچک ها نشستم
تو از راه آمدی با ناز و آن وقت
تمنای مرا دیدی و رفتی

شبی از عشق تو با پونه گفتم
دل او هم برای قصه ام سوخت
غم انگیزست تو شیداییم را
به چشم خویش فهمیدی و رفتی

چه باید کرد این هم سرنوشتی ست
من این دل را به چشمت هدیه کردم
سر راهت که می رفتی تو آن را
به یک پروانه بخشیدی و رفتی

صدایت کردم از ژرفای یک یاس
به لحن قطره های پاک باران
نمی دانم شنیدی برنگشتی
و یا این بار نشنیدی و رفتی

نسیم از جاده های دور آمد
نگاهش کردم و چیزی به من گفت
تو هم در انتظار یک بهانه
از این رفتار رنجیدی و رفتی

عجب دریای غمناکی ست این عشق
ببین با سرنوشت من چها کرد
تو هم این رنجش خاکستری را
میان یاد پیچیدی و رفتی

تمام غصه هایم مثل باران
فضای خاطرم را شستشو داد
تو هم به احترام این تلاطم
فقط یک لحظه باریدی و رفتی

دلم پرسید از پروانه یک شب
چرا عاشق شدی؟ کار عجیبی ست
و یادم هست تو یک بار این را
ز یک دیوانه پرسیدی و رفتی
 
تو را به جان گل سوگند دادم
فقط یک شب نیازم را ببینی
ولی در پاسخ این خواهش من
تو مثل غنچه خندیدی و رفتی

دلم گلدان شب بو های رویاست
پر است از اطلسی های نگاهت
تو مثل یک گل سرخ وفادار
کنار خانه روییدی و رفتی

تمام بغض هایم مثل یک رنج
شکست و قصه ام در کوچه پیچید
ولی تو از صدای این شکستن
به جای غصه ترسیدی و رفتی

غروب کوچه های بی قراری
حضور روشنی را از تو می خواست
تو یک آن آمدی این روشنی را
به روی کوچه پاشیدی و رفتی

کنار من نشستی تا سپیده
ولی چشمان تو جای دگر بود
و من می دانم آن شب تا سحرگاه
نگارت را پرستیدی و رفتی

نمی دانم چه می گویند گل ها
خدا می داند و نیلوفر و عشق
به من گفتند گل ها تا همیشه
تو از این شهر کوچیدی و رفتی

جنون در امتداد کوچه ی عشق
مرا تا آسمان ها با خودش برد
و تو در آخرین بن بست این راه
مرا دیوانه نامیدی و رفتی

شبی گفتی نداری دوست، من را
نمی دانی که من آن شب چه کردم
خوشا بر حال آن چشمی که آن را
به زیبایی پسندیدی و رفتی

هوای آسمان دیده ابریست
پر از تنهایی نمناک هجرت
تو تا بیراهه های بی قراری
دل من را کشانیدی و رفتی

پریشان کردی و شیدا نمودی
تمام جاده های شعر من را
رها کردی، شکستی، خرد گشتم
تو پایان مرا دیدی و رفتی


مریم حیدر زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.