پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی
پیچک (خوشه های شعر و غزل )

پیچک (خوشه های شعر و غزل )

شعر و ادب پارسی

بچه بودم ، فکر می کردم خدا هم شکل ماست(خدیجه پنجی)


بچه بودم ، فکر می کردم  خدا هم شکل ماست
شکل من ، تو ، ما ، همه ، او نیز موجودی دو پاست

در خیال کوچک خود ، فکر می کردم خدا
پیر مردی مهربان است و به دستش یک عصاست

یک کت و شلوار می پوشد  به رنگ قهوه ای
حال و روز جیب هایش هم  همیشه رو به راست

مثل آقا جان ، به چشمش ، عینکی دارد بزرگ
با کلاه و ساعتی کهنه  که زنجیرش طلاست

فکر می کردم که پیپش را مرتب می کشد
سرفه های او ، دلیل رعد و برق ابرهاست

گاه گاهی  نسخه می پیچد ، طبابت می کند
مادرم می گفت او  هر دردمندی را دواست

فکر می کردم که شب ها  ، روی یک تخت بزرگ
مثل آدم ها و من ، در خواب های خوش رهاست

چند سالی که گذشت از عمر ، من   فهمیده ام
او حسابش از تمام عالم و آدم جداست

مهربان تر از پدر ، مادر، شما ، آقابزرگ
او شبیه هیچ فردی نیست ، نه ، چون او خداست


 خدیخه پنجی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.